خخخخخخخخ
دست نوشته های یخی
به نام نامی که جز نام او نامی نیست...
خخخخخخخخ

سلیوم؟

شوطورین؟

خوفین همه؟

-از پنجشنبه شروع میکنیم....

پنجشنبه ها صب کلاس مدرسه ثبت نوم کردم

آقا سر کلاس داشتم اس بازی میکردم ک یهو....

زارررررررررررت!

گوشیم از دستم افتاد!

هر تیکش ی جا پلاس شد!

ولی خدا رو شکر ک معلمه ندید

ابلته!فکر بد نکنیدا ! داشتم با حدیث اس بازی میکردم....

بعد کلاس هم رفتیم با بره بکس چرخیدیم....

و....

رفتم خونه لیدا اینا ! ک مثلا بش انگلیسی یاد بدمآخه فاینال داش....

+(اینا ترم جوانن و سه روز در هفته کلاس دارن ...ترماشون هم یک ماهو نیمه ست ب خاطر همین الان فاینال دارن)

اتفاقا تنها موضوعی ک بش نپرداختیم تو خونشون همین موضوع بود !

(ولی خدایی ی 20 دیقه باش کار کردم!!!!)

+خونشون رو عوض کرده بود و کلی وسایل جدید خریده بودن.... (مبارک باشه)

چون ما از 24 ساعته شبانه روز 25 ساعتشو داریم با هم میحرفیم زیاد خونشون حرفی واسه گفتن نداشتیم!

کلا مث همیشه خونشون خوش گذش...

-بعدش میرسیم ب امروز ک شنبه ست....

ورزش داشتیم!این معلم ورزشمون مارو برد نمازخونه ک ازمون انعطاف بگیره....

تا نمازخونه رو دیدم زدم زیر گریه

چیه خب؟یاد خاطراتم با روژ افتادم.....کلـــــــــــی خاطره داریم اونجا....چون میرفتیم تئاتر تمرین کنیم .... حتی جمعه ها ....

 

بذگریم...(هرچند من ک نمیذگرم!)

معلم ورزشمون ی حرکتایی گف دراز بکشیم و انجام بدیم ک نگو!

ترکیدیم از بس خندیدیم...

بعدش هم گف چشماتونو ببندین و فک کنین تو جنگل هستین!..

ولی بچه ها بی جنبه بازی درآوردن گف نمیخواد!اصن پاشین!

منم رو ب مرض گفتم: تازه داشتم باهاش تو رویاهام قدم میزدماااااا

ک یهو معلممون شنید و گف: با کی؟

منو میبینی

بعدش هم ک رفتیم حیاط کلی راجع ب حدیث با مصی حرفیدم...

راستی گفتم حدیث!

با این گند اخلاق این 2ختره هر کی باشه 2روزه اسهال میگیره

ی ساعت منتظرش وایسادم ک بریم پایین

گفتم بیا دیگه حدیث جون...بیا بریم...

خانوم برگشته میگه : ن من نمیام! سرم درد میکنه.....

جالب اینجس 2دیقه هم نشد ک دیدم دس نگینو گرفتو رف پایین

زنگ ک خورد تشریف آورد بالا گفتم از دستت ناراحنم....

دلیلشم گفتم...

جالب تر از همه اینه ک ب جای اینکه من از دستش ناراحن باشم ایشون واس من اف میان

ب خدا قسم اگه عشقم بم نگفته بود باش خوب باشم تا حالا ی طوری حالشو گرفته بودم ک....

همه میدونن من بدجـــــــــــــور عصبی میشم

هر وقت با دوستام بودم رفتم دنبالش و آوردمش پیش خودم  ..... اما اون چی؟

هر زنگ با یکیه ! میریم تو حیاط میبینه من تنهاما اما میره با بقیه...

اصن ب قول مصی انقد نازشو کشیدم فک کرده کی هس....

راستی اگه من تو مدرسه مصیو نداشتم باس چ میکردم...؟

همیشه حرفامو میشنوه.....برخلاف حدیث ک همش میگه :واااای!

از این بذگریم!

زنگ آخر امتحان اخویات داشتیم.......

این دختره ک بقل من میشینه(کوثر) بش گفتم تو درس 3رو بخون من درس 5 رو میخونم....

اونم گف باشه....

ورقه هارو داد دیدم هی وای من

همه ی سوالا از درس 3ست جز 2تا !

اون 2تا سوالو ج دادم و بش گفتم بدو بیا ورقه هامونو عوض کنیم...

هی چن بار این زنه برگشت خواستیم عوض کنیما .... اما نشد

سپس رو کردم ب درو دیوار ک دیدم یکی از بچه ها داره منو نیگا نیگا میکنه....

عزیز دلم همه ی جوابا رو بم رسوند! اونم در 2دیقه ی آخر!

اما بازم یکیو ننوشتم چون ورقه هارو گرف!

بعدش هم ک رفتیم کلاس زبون.....با هنی طبق معمول کلــــــــــــی تو کلاس معلمو دس انداختیم....

بعد کلاسم ی پسره زشت دم در وایساده بود....

ما همیشه میریم جلو آینه وایمسیم ..... اونم دقیقا هونجا وایساده بود....

اوشون فک کردن ک ب خاطر اون اومدیم اونجا وایسادیم ...

پس مجبور شدیم دور شهر بزنیم تا از اونجا ک آینه ست رد نشیم

 

 


همه میگویند دلتنگ نباش.....

ای خدای من! انگار به آب میگویند خیس نباش.....



نظرات شما عزیزان:

زهرا
ساعت14:40---29 آبان 1391
نه ندارم عزیزم

مرضيه جونـــــــت
ساعت20:55---28 آبان 1391
چه حيف ك من 5شنبه رفتم مسافرت و نيومدم مدرسه وگرنه حتما بت ميخنديدم و 3 ميكردمت ضابلو! بقيشم كه خودم حضور داشتم ميدونستم و بسيار موافقم ك حديث(كه بغلدستيمه) خيلي گنداخلاقه

زهرا
ساعت15:47---28 آبان 1391
سلام عزیز دلم خوبی؟ببخشید دیر اومدم شرمنده اپ خوبی بود

Farfan
ساعت21:29---27 آبان 1391
آخ آخ امان از دست این پسرای خود مخاطب پندار
من نمیدونم اگه این لعتماد به نفسو نداشتن چیکار میکردن
.
.
.
" دلتنگم مثل مادر بی سوادی که
دلش برای بچه اش تنگ شده
اما بلد نیست
شماره اش را بگیرد..."


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط زکـیـــــــــــــــــه شنبه 27 آبان 1391برچسب:, (19:14) |